در كارنامه تحصيلي دانشآموزان درسي هست كه چون هيچ يك از درسهاي ديگر نيست. درسي كه امتحان ندارد و نمرهگذارياش را معمولا مدير و معاون انجام نمی دهند. نمرهاي كه معمولا بالاتر از حد قبولي است ولي در معدل دانشآموز تاثيرندارد. درس «انضباط»، هويتي ساده و حاشيه دارد اما محتواي عظيم و گستردهاي را مورد ارزيابي قرار ميدهد. در واقع ردپايي از فرشته مظلوم و مهجور اخلاق در مدرسه است. اخلاق و گزارههاي آن از جنس محتواي برنامه درسي نيست كه تنها به كار دانشآموز بيايد. معلمان و والدین نيز بيشتر و پيشتر از کودکان به آن نيازمندند. نظام آموزشي به كارخانهاي ميماند كه اگر چه ظاهرا هدف آن «آدمسازي» عنوان شده است اما معدودند افرادي كه از زير دندانه چرخهاي آن، ذهن و زبان سالم به در ببرند. اين نظام به واسطه كاركردي كه دارد، نه عزتنفس لازم را براي دانشآموز به ارمغان ميآورد و نه احترام ديگران را در نظر او برجسته ميسازد. دانشآموزان به مثابه آشيايي به گونه چندجین در کارتنهایی به نام صنف كنار هم چيده ميشوند. هم صنفیها نه همديگر را و نه معلمشان را انتخاب ميكنند. همنشينيها به گونه اتفاقی و انتصابي است. در نتيجه فضاي ارتباطي با همديگر در يك مقطع زماني چندماهه، اعتماد و اطمينان لازم را ندارد. در طول زمان يك مشت معلومات به آنها آموزش داده شده و آنها ناچارند پس از مدتي همان مطالب را پردازش كنند. ارتباط و ديالوگ ميان کودکان ممنوع و معلم تنها سخنگو است. مهمتر ازهمه، آنها به عنوان يك نيروي انساني ذخيره تلقي ميشوند كه در آينده به درد جامعه خواهند خورد، پس ضمن اينكه پا روي دل و احساسشان ميگذارند، بايد دروسي را فرا گيرند كه آموزش و پرورش فكر ميكند، به درد خواهد خورد. به هر روی اين فضا نميتواند و نبايد بدون قاعده و مقررات باشد و همين نقطه اميدي براي حضور به موقع اخلاق است. تا پيش از اين جامعه در سايه سار اخلاق نشسته بود و كوچهها كم و بيش به دست يك يدو سلام فتح ميشدند. ارتباط بين خانه، مکتب، مسجد و بازار چنان قوي بود كه هرچه ديده ميشد جز خير، تعاون و همدلي نبود. شايد چون ضعف و خلایاخلاقي محسوس نبو و نظام آموزشي نيز مسووليتي در اين باره نداشت. امروزه اما آدمي كودكي خودش را گم كرده است و درقحطي آب، هوا، اخلاق و خوبي به سختي نفس ميكشد. خانوادهها ديگر كاركرد پيشين خويش را از دست دادهاند. وجود طلاق رواني ميان والدين، بروز پديده تك فرزندي، تجملگرايي، كارمضاعف بيرون از خانه، مشكلات ترافيك، دوري از پدرو مادربزرگ و ساير بستگان، تنها برخي از عوامل مخل عملكرد خانواده محسوب ميشوند. براي مثال، در گذشته همه افراد خانواده براي صرف غذا دور يك دسترخوان گرد می آمدند و اين باعث ايجاد و تقويت روابط ميان افراد ميشد ولي حالا با وجود سندویچ و فستفودها، اين ارتباطها كم شده است. در نتيجه تنها گزينه موجود، روي آوردن به مکتب است. اهتمام به اخلاق در مکاتب غيرممكن نيست اما دشوار است. آموزش اخلاقي اگرچه لازم است ولي كافي نيست. حاصل آن نظم دادن و منضبط بارآوردن است كه البته عمر و دوام زيادي ندارد. بيشتر به اطاعتي منفي و مطلق ميانجامد كه درنتيجه فعاليت بدني دانشآموز در مکتب است. معمولا بسياری از آموزشهاي اخلاقي از بس عبوس و بيثبات هستند، ضمانت اجرايي خاصي ندارند. حق هم همين است كه اخلاق در حصار آموزشهاي مکتبی گرفتار نماند؛ از نظر برخي دانشمندان، كودك اصول اخلاقي خود را تا سن شش سالگي كسب ميكند و لذا آموزش رسمي اخلاق در مکتب به تنهايي چندان تاثيري دراخلاقي كردن وي نخواهد داشت. در واقع اگر آموزش اخلاقي با زيرساختهاي فطري و قلبي آدمي سازگار نباشد، حاصلي جز ريا و نفاق ندارد و به آساني، تربيت شكل ريايي به خود ميگيرد واخلاق به ضد اخلاق بدل ميشود. به همين جهت است كه مديران و معلمان غالبا گلهمندند كه با وجود اندرزهاي اخلاقي كه در كتب درسي گنجانده شده و سخناني كه در خلال برنامه صبحگاهي براي پسرها ودخترها ايراد ميشود و با وجود اشعار و جملات جالبي كه بر در و ديوار مکتب وجود دارد، بازهم رفتارهايي مثل تقلب، دروغگويي، بينظمي، خشونت و پرخاشگري اسباب زحمتشان است. واقعيت اين است كه کودکان آن اندازه كه تحت تاثير رفتار و كردار بزرگترها قرار ميگيرند به گفتارهرچند زيبا و اغواكننده آنها وقعي نمينهند. به ويژه در روزگار امروز كه به يمن گسترش اطلاعات در رسانههاي گوناگون، سطح معلومات و دانش آنها در مسائل اخلاقي و اعتقادي بالا رفته است. مثلاگاهي با تماشاي يك فيلم مذهبي، بهتر و بيشتر از معلم خود كه ميكوشد قصه آن را باز گويد و كم و بيش اشتباهات احتمالي معلمشان را هم يادآور ميشوند. با اين حال همهی اينها نوعي باور دانشي است که هنوز مانده تا به باور قلبي يعني همان تربيت اخلاقي برسد. مقصود از تربيت اخلاقي، فراگيري و عمل به آداب و رسوم اجتماعي نيست زيرا آداب و رسوم غير از اخلاق است. براي همين است كه در هر كشورآداب و رسوم اجتماعي ويژهاي بر اساس ملاحظات نژادي، سياسي، ديني وجغرافيايي ظهور پيدا ميكند كه اصرار در تبليغ آنها چه بسا به ترويج نوعي انحصارطلبي و خشونت منجر بشود. در صورتي كه فرآيند اخلاق با مسائل بنيادين انساني ارتباط دارد و در فطرت آدمي فارغ از نژاد، دين و زبان او رخ مينمايد، پايبندي به اخلاق وجه مميزه حيات انساني است. اهميت اين مساله در دنياي لجامگسيخته امروز كه فساد و جنايت از در و ديوار آن ميبارد، به شدت احساس ميشود. دنياي امروز، اگر چه سرشار از پيشرفت است اما محتاج معنويت است. همينطور مکاتب آن، اگرچه خلاقند اما مواجه با كمبود اخلاقند. براي همين است كه دنياي حاضر در آينده به مکاتب اخلاق محور، نياز جدي دارد. مکاتبی كه در آن صلح طلبي، پرهيز از جنگ و انسان دوستي حرف اول را بزند. در اين مکاتب، معلمان و مربيان قبل از هرچيز مواظب و مراقب رفتار خويش در خانواده خود هستند تا الگوي عملي قابل اعتماد براي کودکان مردم محسوب شوند. والدین وقتي شكايتي از فرزند خويش دارند به مکتب و نزد معلم نميآيند. مکتب نيز فقط وقتي دانشآموز مشكلي درسي يا رفتاري دارد به احضار والدين اقدام نميكند يا كم و كيف رفتار و كردار دانشآموز را صرفا در قالب نمرهاي در انتهاي كارنامه تحصيلي ميسنجد. ميدانيم كه در آغاز، تاكيد مکتب بر جنبه شناختي متمركز بود اما اندك اندك وظايف مکتب به ابعاد ديگر تسري يافت و نگاهي نسبتا همهجانبه نسبت به دانشآموزان پيدا كرد. در شرايط فعلي مکتب نميتواند به مقوله اخلاق بيتفاوت باشد. ازآنجايي كه مکتب بعد از خانواده، از جمله محيطهاي اوليه و تعيين كننده در شخصيت دانشآموزان است؛ لذا بايد اين محيط به صورتهاي اصلاح مديريت، تغيير در ظاهر فضا با ايجاد تنوع و نشاط، ضمن حفظ اقتدار به وسيله تشويق و تنبيه مهندسي شود. همچنين چون آموزش ارزشهاي اخلاقي امري منتشر در تمامي موضوعات درسي است، نبايد به يك موضوع يا برنامه درسي خاص محدود شود و لذا تمامي اعضا و اركان مکتب بايد عملا براي پركردن خلایاخلاقي مکتب به وسيلهی پرهيز از تبعيض ميان دانشآموزان، ارزش قايل شدن براي تك تك آنها و سعي در الگوي عملي و رفتاري شدن بكوشند. بنابراين در نظام تعليم و تربيت، فرآيند تربيت از يكسري ظرافتها و حساسيتهايي برخوردار است كه در توان و حوصله هرمعلمي نيست. همچنين نتايج كار در اين حوزه زمانبر و به فوريت كار در حوزه آموزشي هم نيست. در مسيرصعبالعبور تربيت، نقاط متعددي وجود دارند كه ورود به هريك دشواريهاي خاصي دارند. مثلا تربيت ديني يا تربيت جنسي، هنوز رازآلود و مناقشهبرانگيز است و وارد شدن ناشيانه به حريم آنها چه بسا سبب شكست و پشيماني بشود. مهمتر ازهمه آنها، تربيت اخلاقي است كه سرسلسله انواع تربيت هم هست. براي بهرهمندي از يك نظام آموزشي اخلاقمدار، قبل از هرچيز بايد جامعهيي اخلاقي داشت. چراكه اخلاق حتي فراتر از قانون مينشيند و با نهادينه شدن اخلاق است كه قانون نيز ثبات خويش را باز مييابد. براي همين است كه ما قبل از دستيابي به يك جامعه مدني، به يك جامعه اخلاقي نيازمنديم. |